عشق بی پایان من
پارت ۳:
ویو ا.ت :
هارین : نظرت چیه ؟
ا.ت: نمیدونم واقعا . از یه طرف به نظرم کار خوبی میاد از طرف دیگه ام نمیدونم تهش به کجا میرسه
.هارین : ا.ت ما الان دقیقا ۲۴ ساله که با همیم . همه ی روزامون با هم بوده . با هم شروعش میکنیم. نشدم با هم تمومش میکنیم . مهم اینه که با همیم .
ا.ت : فکر کنم حق یا توعه ..... باشه . پس بریم قه اون مرده که اومد بگیم
هارین : اوکی زود باش .
ا.ت ببخشید اقا؟؟
اقای کیم : بفرمایین ... تصمیمتون رو گرفتین ؟
ا.ت : بله ما قبول میکنیم فقط ... فقط باید به هتل بریم و اینکه چی صداتون کنیم؟
اقای کیم : اوو جسارت من رو ببخشید . من کیم جیهونگ هستم . خوشبختم و شما چطور خانما ؟
ا.ت من ا.ت هستن و ایشونم هارین .
اقای کیم : درمورد هتل مشکلی نداره . میتونین با ما بیاین .
هارین : ممنونم
اقای کیم : بزارید بگم همکارم چمدوناتونو بیاره
ا.ت :نه نیاز نیست خودمون حلش میکنیم.
ویو اسکیز :
ای ان : اینا دیگه واسه چی دارن میاد ؟(تعجب)
سونگیمن : فکر کنم واسه اینه که ما به استف جدید نیاز داریم .
ای ان: احتمالا
ویو ا.ت و هارین :
همینکه سوار هواپیما شدیم دورترین نقطه از همه نشستیم و توی این مدت نشستیم با هم قسمت اخر سریالمون و دیدیم عین این روانی هم گرسه کردیم و کل خاندان کارگردان و مورد فحش قرار دادیم.
هارین : ای بابااا 😭😭اخه تو این شرایط باید اینجوری میشد😭
ا.ت : نمیدونم😭از کارگردان بدم میاد😭😭
ا.ت هارین ... میگم بنظرت کار درستی کردیم که قبول کردیم ؟
هارین : به نظرم به امتحانش میارزه و اینکه کمپانی توی شهر خودمونه مشکلی نیست از لحاظ مالیم که مشکلی نداریم
(دوستان ا.ت . هارین شرایط اقتصادی خوبی دارن باباهاشون شریکی رییس یه بیمارستان بزرگن و ماماناشونم باهم یه رستورانو اداره میکنن و رییسشن )
ویو ا.ت :
همینکه رسیدیم هتل از شدت خستگی نفهمیدم چجوری غش کردم جوری که هیچ جونی برام نموندن بود .
هارین : ا.ت دختر بیا کم... وا ای خدا چرا خوابیدی
عجب .....
همینکه رسیدم ا.ت خوابید منم واقعا خسته بودم واسه همین لباسامو عوض کردم و خوابیدم ..
ویو ا.ت :
باصدای در از خواب بلند شدم . ساعتو نگاه کردم ۵ دقیقه مونده بود به ۵ یعنی نزدیک ۱ ساعت خوابیده بودم . بلند شدم درو باز کردم و با یه خانم مواجه شدم که بهم ۲ تا حوله تمیز و چند تا چیز دیگه داد تشکر کردم و درو بستم .
ا.ت :هاریننننننننننن پاشوووووو
هارین: چته بیشعور خوابممم
ا.ت :الان دیگه نیستی . پاشو بریم پایین یچیزی بخوریم از گشنگی مردم .
هارین : باشه... وایسا ببینم اونا چین دستت؟
ا.ت : خدمتکار هتل داد . یه چند تا چیز مثل حوله و از اینجور چیزا داد .
هارین : اها اوکی میرم لباسمو عوض کنم بیام .
اا.ت : اره منم میرم عوض کنم .
ویو هیونجین:
ویو ا.ت :
هارین : نظرت چیه ؟
ا.ت: نمیدونم واقعا . از یه طرف به نظرم کار خوبی میاد از طرف دیگه ام نمیدونم تهش به کجا میرسه
.هارین : ا.ت ما الان دقیقا ۲۴ ساله که با همیم . همه ی روزامون با هم بوده . با هم شروعش میکنیم. نشدم با هم تمومش میکنیم . مهم اینه که با همیم .
ا.ت : فکر کنم حق یا توعه ..... باشه . پس بریم قه اون مرده که اومد بگیم
هارین : اوکی زود باش .
ا.ت ببخشید اقا؟؟
اقای کیم : بفرمایین ... تصمیمتون رو گرفتین ؟
ا.ت : بله ما قبول میکنیم فقط ... فقط باید به هتل بریم و اینکه چی صداتون کنیم؟
اقای کیم : اوو جسارت من رو ببخشید . من کیم جیهونگ هستم . خوشبختم و شما چطور خانما ؟
ا.ت من ا.ت هستن و ایشونم هارین .
اقای کیم : درمورد هتل مشکلی نداره . میتونین با ما بیاین .
هارین : ممنونم
اقای کیم : بزارید بگم همکارم چمدوناتونو بیاره
ا.ت :نه نیاز نیست خودمون حلش میکنیم.
ویو اسکیز :
ای ان : اینا دیگه واسه چی دارن میاد ؟(تعجب)
سونگیمن : فکر کنم واسه اینه که ما به استف جدید نیاز داریم .
ای ان: احتمالا
ویو ا.ت و هارین :
همینکه سوار هواپیما شدیم دورترین نقطه از همه نشستیم و توی این مدت نشستیم با هم قسمت اخر سریالمون و دیدیم عین این روانی هم گرسه کردیم و کل خاندان کارگردان و مورد فحش قرار دادیم.
هارین : ای بابااا 😭😭اخه تو این شرایط باید اینجوری میشد😭
ا.ت : نمیدونم😭از کارگردان بدم میاد😭😭
ا.ت هارین ... میگم بنظرت کار درستی کردیم که قبول کردیم ؟
هارین : به نظرم به امتحانش میارزه و اینکه کمپانی توی شهر خودمونه مشکلی نیست از لحاظ مالیم که مشکلی نداریم
(دوستان ا.ت . هارین شرایط اقتصادی خوبی دارن باباهاشون شریکی رییس یه بیمارستان بزرگن و ماماناشونم باهم یه رستورانو اداره میکنن و رییسشن )
ویو ا.ت :
همینکه رسیدیم هتل از شدت خستگی نفهمیدم چجوری غش کردم جوری که هیچ جونی برام نموندن بود .
هارین : ا.ت دختر بیا کم... وا ای خدا چرا خوابیدی
عجب .....
همینکه رسیدم ا.ت خوابید منم واقعا خسته بودم واسه همین لباسامو عوض کردم و خوابیدم ..
ویو ا.ت :
باصدای در از خواب بلند شدم . ساعتو نگاه کردم ۵ دقیقه مونده بود به ۵ یعنی نزدیک ۱ ساعت خوابیده بودم . بلند شدم درو باز کردم و با یه خانم مواجه شدم که بهم ۲ تا حوله تمیز و چند تا چیز دیگه داد تشکر کردم و درو بستم .
ا.ت :هاریننننننننننن پاشوووووو
هارین: چته بیشعور خوابممم
ا.ت :الان دیگه نیستی . پاشو بریم پایین یچیزی بخوریم از گشنگی مردم .
هارین : باشه... وایسا ببینم اونا چین دستت؟
ا.ت : خدمتکار هتل داد . یه چند تا چیز مثل حوله و از اینجور چیزا داد .
هارین : اها اوکی میرم لباسمو عوض کنم بیام .
اا.ت : اره منم میرم عوض کنم .
ویو هیونجین:
- ۱۰۰
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط